کد خبر : 19511
تاریخ انتشار : یکشنبه ۱۸ تیر ۱۴۰۲ - ۱۴:۰۲
-

«شماره دوزی» نفس‌های به شماره افتاده میراث «مَستَنِه» در مهدی شهر

«شماره دوزی» نفس‌های به شماره افتاده میراث «مَستَنِه» در مهدی شهر
یک بانوی کارآفرین گمنام، احیاگر هنر شماره دوزی در مهدی شهر با قدمت ۵۰۰ ساله شده است. خبرگزاری علم و فناوری راویِ نفس های به شماره افتاده هنر شماره دوزی در مهدیشهر و تلاش های این کارآفرین گمنام برای احیای شماره دوزی در مهدیشهر می‌شود.این گزارش را می خوانیم ... ؛

به گزارش ندای مردم ،نمی دانم نامش را چه بگذارم. خانه بخوانمش. موزه بدانمش. کارگاه بنویسمش. نمایشگاه عنوانش کنم یا حسینیه خطابش کنم؛ اما هر چه که هست مقابلم یک محیط مُسقفِ کمتر از ۵۰ متر با چند کاربری را می‌بینم که ۸۰ مدل محصول با نخ و سوزن را در دل خود جای داده است.

آنچه که این چاردیواریِ گِلیِ چند منظوره، عاید بانوی کارآفرین این خانه کرده است یک تابلوی منقش به هنر «مَستَنه» است که سه سال آزگار روی سر در این خانه حک شده است؛بدون آنکه در به رسمیت شناختن این بانوی شماره دوزی، هنرش و یا این سرای هنری نقشی داشته باشد. و به اصطلاح من، اینجا، مأمور شدم تا لعاب انداختن هنر بومی به دستان یک بانوی هنرمند را با جادوی کلمات مصور کنم و از لبخند رضایت کار آفرینی بنویسم که سوار بر مرکب زمان، تار‌های هنر ۵۰۰ سال قبل را به پود‌های امروز گره‌ زده است.

اما آه از حقایقی جاری و حکایت‌های دردآلودی که نمی‌گذارند واژه‌های پریشان را برای همیشه به اعماق یک اقیانوس دور بسپارم تا خوراک کوسه‌ها شوند. آه از پلان‌های تکراری که هر بار از قاب یک خانه و از زبان یک صاحب سرا می‌چکد و من چاره‌ای جز پرده برداشتن از دِرام هایِ ناآرامش ندارم.

البته اینجا حکایت شنیده‌ها از قصه دیدنی‌هایش جداست. شنیده‌های تلخش از پشت دار‌های قالیبافی، تور‌های شماره دوزی، گل‌های اشرفی چُرشو، بند‌های کِلبار توره و پَش دَسمال‌های مرغوب و مَکَنه‌های سنتی‌اش فریاد می‌کشند. و باید به گوش مستمعان اهلش برسد؛ اما دیدنی‌هایش سراسر ذوق است و شیفتگی. هنر است و زیبایی. اصالت است و شرافت که از سرانگشتان بانوی هنرمند شماره دوزی مهدی شهر، خانم پاکدامن می‌چکد، شماره می‌شود و روی نقطه نقطه این خانه بساط شده است.

خانم پاکدامن، هنرمند هنر شماره دوزی مهدی شهری را از مجلس ختمی در سمنان به شهر خودش می‌کشانیم. آدرس را پیامک می‌کند. با این مضمون: سلام علیکم. مهدیشهر. زیارت. خیابان امام(ره). کوچه شهید علی حیدری پور منزل کلنگی .کلنگی‌اش، برایم عجیب است. تصورم خانه یا کارگاه کلنگی است. فارغ از اینکه «کلنگی»‌ فامیلی همسر خانم پاکدامن است.

با تصویربردار هنرمندمان آقای محقق، قبل از خانم پاکدامن به مهدی شهر می‌رسیم. آقای محقق همچون بسیاری از غیور مردان سرزمین‌مان اعتقادی به آدرس پرسیدن ندارد. دور یکی از میادین دو سه باری می‌چرخاندمان. چاره‌ای نداریم جز اینکه کنایه‌هایی در وصف این عادت نامیمون مردان ایرانی نثارش کنیم. بالاخره تسلیم می‌شود. مقابل یک تعویض روغنی ترمز می‌زند. آدرس دقیق را می‌پرسد. یک دور دیگر در همان میدان می‌زنیم. مسیرمان مستقیم است. این بار به دنبال کوچه شهید حیدری پور هستیم. سمت چپ خیابان، یک تابلوی کوچک قدیمیِ ناخوانا گویای این نکته است که این کوچه باریک با سربالایی ملایمش همان کوچه شهید حیدری‌پور است که باید خانه آقای کلنگی را بیابیم.

از سرِ کوچه، خانه‌ها را برانداز می‌کنیم. خشتی، گلی، سیمانی و سنگ نما همه در یک راسته و روبروی هم هستند. برگ‌های انگور که از دیوار یکی از خانه‌ها آویزان است بر زیبایی این کوچه می‌افزاید آن هم با برگ‌های یکی در میان سبز و زردش. چند دقیقه‌ای از این زیبایی مختصر لذت می‌بریم. سرانجام به یک محوطه سبز چشم نواز با چند درخت و گل و گیاه می‌رسیم.

 

کمی تجسس ما را به یک در قهوه‌ای کوچک می‌رساند با تابلویی که بر سر در خانه نصب شده است. تابلوی بالایی منقش به اسم جلاله الله و پنج تن آل عباست و تابلوی پایینی با زمینه یاسی بنفش، مُعَرف هنر شماره دوزی و مؤسس آن است با نوشته‌ای که روی آن حک شده است: «خانه موزه «مَستَنه». مؤسس خانم پاکدامن. سال تأسیس ۹۹.

گویا خانم پاکدامن هنوز در راه است. همسرش در را به رویمان می‌گشاید. حیاط‌شان خیلی کوچک است . شاید جای تردد سه نفر و با همه کوچکی یک سمتش را جعبه‌های انار ترکیده روی هم اشغال کرده است.

با یاالله گفتن‌های آقای محقق وارد این خانه چند منظوره می‌شویم. چند دقیقه‌ای مبهوتیم. حرفی تبادل نمی‌شود. روی هر نقطه این چهار دیواری یک محصول هنری جذاب، چشم نوازی و دلبری می‌کند. پاسیوی کنار در ورودی پر از گل‌های بزرگ و کوچک است و لابه لای گل‌ها با ظروف مسی تزئین شده است. منقل سنتی بزرگ. سماور آتشی کوچک. تشت و کتری و کاسه مسی زیبا و چند ظرف قدیمی دیگر… به فاصله کمی از پاسیو روی یک صندوقچه قدیمی چند چادر نماز و مهر متحرک قرار دارند. کمی بالاتر دار قالی را می‌بینیم. گلیم‌های رنگارنگ را. دستمال‌های قدیمی و رنگارنگی که با یک طناب به د یوار آویزان شدند.

کارت‌های چوبی کوچک بزرگ و قالیچه‌هایی که به فاصله کمی روی دیوار میخکوب شدند. یک تابلوی کامل شماره دوزی قاب گرفته هم روی زمین چشم نوازی می‌کند. فضایی روی دیوار هم با این ابزار تزئین شده است: پِرپاش(سینی چوبی صاف برای پاک کردن گندم)، شونه جاجیم بافی، قِلبال(ا لکِ گندم پاک کنی)، کُتُلُم(ابزار نخ ریسی)، شون سَر (حلاجی پر)، مَکو( ابزاری برای جاجیم و ابریشم بافی)، دُخلا(چوب کوچک به شکل و اندازه جناغ سینه یک پرنده)، ریش دا( ابزار چرخ ریسی)، پیشانی بند اسب و چند ابزار چوبی و غیر چوبی دیگر… یک سمت دیوار را هم گلیم‌های رنگارنگ محصور کرده است. تا می‌توانیم زیبایی‌های بساط شده این سرا را با دل سیر به نظاره می‌نشینیم.

هیچ چیزی از لنز دوربین آقای محقق جا نمی‌ماند و هنرمندانه مشغول ثبت تصاویر است. مجالی می‌شود و پای حرف‌های خانم پاکدامن می‌نشینیم. می‌خواهیم از هنر شماره دوزی بگوید و او اینگونه توضیح می‌دهد: شماره دوزی یعنی تار‌ها و پود‌ها شماره می‌شود و روی کار می‌نشینید یا به عبارتی دوخته می‌شود. سپس ادامه می‌دهد البته معادل فارسی «ساخته» خودمان شماره‌دوزی است.

 

شماره‌دوزی به زبان مهدی‌شهری یعنی «ساخته». ابزار کار هم نخ و سوزن و پارچه و تور است که گاهی از مهدی‌شهر تهیه می‌کنم گاهی هم سمنان. سپس ادامه می‌دهد: قبل‌تر‌ها مادربزرگ‌هایمان بدون تور کار می‌کردند. یعنی همه رج‌ها را میشمردند و این کار دشوار بود. اما پس از آن تور را جایگزین کردیم که دیگر شمردن نمی‌خواهد. نقش گل را ثبت می‌کنیم و همه را دقیق و یک اندازه روی کار می‌نشانیم.

هنر شماه دوزی میراثی از مادربزرگم است. به همین دلیل اسم این مکان را گذاشتم «مَستَنه» یعنی میراث مادربزرگ. او اضافه می‌کند: البته مادربزرگ‌هایم هر دو هنرمند بودند. پارچه‌هایی از آن‌ها در این خانه دارم که عتیقه هستند و متعلق به ۱۵۰ تا ۵۰۰ سال پیش. از او می‌پرسم از چند سالگی به این هنر روی آورده است؟ می‌گوید: از کلاس پنجم ابتدایی در کنار قالیبافی این هنر را یاد گرفتم. مادربزرگم را ندیدم اما دوست داشتم هنرش را زنده نگه دارم. از این رو تور‌های اضافی و ضایعات را جمع می‌کردم و پنهانی قلاب بافی و شماره دوزی می‌کردم. چون خانواده‌ام معتقد بودند فراگیری چند هنر کنار هم دلزده‌ام می‌کند و نمی‌توانم روی قالیبافی تمرکز کنم اما من به دور از چشم‌های آن‌ها پی علاقمندی‌ام در این حوزه رفتم.

خانم پاکدامن از قدیمی‌ترین بافت‌های خانه‌اش می‌گوید: که بافت کارتیست و با کارت چوبی بافته می‌شود و متعلق به لباس‌های مردانه و لباس‌های محلی مخصوص مهدی‌شهر است. پارچه‌هایی را نشان‌مان می‌دهد که به گفته خودش از پشم خالص است. یا دو نمونه کُت که می‌گوید از پشم شتر و گوسفند است و گویا به علت گران بودن پارچه کمیاب و کم فروش است. قدمت بعضی از پارچه‌هایی که نشان می‌دهد را بیش از ۵۰۰ سال پیش عنوان می‌کند که از گذشتگان دست به دست شده تا به او رسیده است. چون علاقمند و مشتاق به هنر سنتی و دستی بوده است.

 

پارچه شطرنجی قرمزی را برایمان می‌آورد که نامش«سر گیراست» چادری که بانوان مهدی‌شهری در برهه‌ای سرشان می‌گرفتند. از دستمال دست مخصوص عشایر‌ ییلاق مهدی‌شهر رونمایی می‌کند و می‌گوید: مردان و زنان‌ ییلاقی و عشایر در گذشته چربی دستشان را با همین دستمال پاک می‌کردند. به خاطر جنس خاصش اثری از چربی روی دست باقی نمی‌ماند.

قدمت این دستمال‌ها را هم متعلق به همان ۵۰۰ سال پیش عنوان می‌کند. «پَش دَسمال» هم به گفته خانم پاکدامن دستمال پشمی مخصوص مهدی شهری است که مخصوص دست پاک کردن و سفره پاک کردن است.

«مَکَنِه» یا مقنعه خودمان را نشان‌مان می‌دهد با سه متر عرض و بیش از ۶۰ سانت طول که مخصوص بانوان مهدی‌شهر است. می‌گوید: هنر پر رونق من گلیم‌بافی است که قبل‌تر‌ها بازارش خوب بود اما در حال حاضر خریدار ندارد. سپس یک گلیم کوچک در ابعاد تقریباً ۲۰ سانت در ۲۰ سانت را نشان می‌دهد و می‌گوید: تقریباً ۲ روز و بیش از ۱۰ ساعت برایش وقت گذاشتم.

در اثنای توضیحاتش آیفون منزل را می‌زنند با صدای مذهبی «یاعلیُ یاعلیُ یاعلی». یکی از اقوام‌شان است. یک‌ امانتی را از همان دم در تحویل می‌دهد و می‌رود. گویا اهالی این خانه همیشه آمادگی پذیرش میهمان، بازدیدکننده یا ارباب رجوع از جنس همسایه و قوم و خویش را دارند. می‌پرسم کارآموز هم داری؟ می‌گوید بله حدود ۳۰ نفر. گفتم پس بازارت داغ است؟ پاسخ داد: هنرم برای آموزش رایگان است، هر کسی مشتاق باشد بدون چشمداشت آموزشش می‌دهم.

می‌پرسم نیت خاصی داری! می‌گوید: هدفم این است که هم خمس بدنم را خارج کنم و هم علمم ماندگار شود. من شیفته کارم هستم. برای احیایش هزینه پرداختم. جوانی‌ام را گذاشتم. نمی‌خواهم هنرم به راحتی دفن شود.

 

۸۰ مدل محصول را با نخ و سوزن تولید می‌کنم و آموزش می‌دهم از قلاب‌بافی گرفته تا گلیم بافی، شماره دوزی، بافت‌های قدیم، ساده ب افی، تیکه دوزی، جاجیم بافی، چهل تکه دوزی، سَرگیرا بافی، پاپوش بافی، کِلبار توره بافی در طرح‌های ضخیم و نازک و… همه آنچه که می‌بیند و نام بردنش زمان می‌خواهد هنر دست من است و تنها انتظارم این است که این هنرم دفن نشود.

می‌گویم: برای احیای هنرت چه کردی؟ برای رونقش، تسهیلات می‌خ واهی؟ جسته و گریخته پاسخم را می‌دهد و می‌گوید: دوندگی‌هایم را کرده‌ام. آقای رئیس وعده‌هایی هم داد. اما کو؟ هراسم این است که با این بساطی که درست کردم روزی تسلیم خانواده‌ام شوم و مجبور به جمع کردن این بساط شوم هر چند آن‌ها هنرم را دوست دارند اما این سبک زندگی آرامش آن‌ها را هم تحت الشعاع قرار داده است.

بغض تلخش را می‌بلعد از این رو محور گفت‌وگو را عوض می‌کنم و می‌پرسم: کارآموز تحصیلکرده هم داری؟ می‌گوید: چهار الی پنج نفر هستند. یکی لیسانس حقوق. یکی مامایی و سه تای دیگرشان هم تحصیلکرده و شاغل هستند و پشم ریسی و شماره دوزی را به آن‌ها آموزش می‌دهم. می‌پرسم در نمایشگاهی هم هنرت را به نمایش گذاشتی؟

می‌گوید: خارج از استان رفته‌ام. مثلاً زنجان و اصفهان و… هر نمایشگاهی هم که که رفته‌ام سعی کردم کار و هنر آن‌ها را یاد بگیرم. از هنر شماره‌دوزی سیستان و بلوچستان می‌گوید که از سایر نقاط حرفه‌ای‌تر هستند. از زیبایی خانه‌اش با کاربرد چند منظوره تعریف می‌کنیم. سپس غیرمستقیم به ادغام حریم خصوصی و فضای کاری که ترسیم کرده، انتقاد می‌کنیم. باهوش‌تر از این حرف هاست. به عمق مطلب پی می‌برد و می‌گوید: چاره‌ای ندارم. اگر حمایت شوم این بساط را به فضای مخصوص خودش منتقل می‌کنم. مگر من خوشم می‌آید که پسرم به پرز‌هایی که وارد غذا می‌شود، معترض باشد؟! با آه و افسوس سری تکان می‌دهد: که اگر این نارضایتی‌ها ادامه دار شود هنرم را از دست می‌دهم.

می‌گویم چند سال منزلت تغییر کاربری داده؟ پاسخ می‌دهد: حدود ۳ سال. قبلاً در آب انبار مستقر بودیم به پیشنهاد مسئولان شورای شهر، کارگاه را به خانه آوردیم. پرسیدم اعضای شورای شهر حمایتت نکردند؟ می‌گوید:خیر بعد از استقرارمان فعالیت‌شان تمام شد.

میراث استان هم آمد. بازدید کرد. بهَ بَه و چَه چَه اساسی راه انداخت. قول تسهیلات داد تا هنرم را گسترش دهم اما در هر مراجعه‌ام گفتند «بودجه نداریم» پرسیده‌ام خواسته‌ات چیست؟ می‌گوید: هنرم را از دست ندهم. باید هنرم را تعمیم دهم تا به حیاتش ادامه دهد، می‌خواهم آموزشم به هنرجویان علاقمند، مستمر باشد.

پرسیدم در همین مکان و به همین شیوه؟ یا مکان دیگر؟ می‌گوید: زمین کنار منزل ما فضایی مناسب برای توسعه هنرم و برنامه‌هایی که در سرم دارم است و اگر تسهیلاتی بدهند همین‌جا هزینه می‌کنم اما چه فایده که دوندگی‌هایم تا کنون ثمری نداشت.

می‌گویم از ‌ایده‌هایی که در سر داری بگو. مسئولان‌مان طرح‌هایی دارند که مختص حمایت از‌ ایده‌های ناب است آن هم در حوزه اشتغالزایی. دلگرم می‌شود و می‌گوید: هر نقطه از آن فضا را به یک هنر اختصاص می‌دهم. آموزش رایگانم را با انگیزه بیشتری ادامه می‌دهم. پخت غذای محلی و نان محلی در تنور را در برنامه‌ام دارم. برای بازدیدکننده‌ها مکان تعریف کرده‌ام و… در همین حین صدای گوشی‌اش بلند می‌شود. هشدار جالب گوشی‌اش این است. (مسج آمده اجمالاً صلوات) و بعد مجدد همزمان آیفون هم زنگ می‌خورد (یاعلیُ یا علیُ یا علی) آقای محقق برای ادای نماز عصر اجازه می‌خواهد: خانم پاکدامن بلافاصله برایش سجاده پهن می‌کند. می‌گوید سجاده سه شنبه‌های امام الزمانی است که در این مکان نماز مخصوصش را برپا می‌کنیم و تا زمانی که زنده هستم اینجا یک حسینیه پررونق است.

باز هم گِله‌ریزی از میراث استان می‌کند. اما حرفش را می‌بلعد و تمام نمی‌کند. می‌گوید: منعکسش کنید باز هم فرجی نمی‌شود ما را به خیرشان‌امیدی نیست… همکارمان از طرح حمایت از مشاغل خانگی می‌گوید و راهنمایی‌اش می‌کند برای تسهیلات به اداره کار، تعاون و رفاه اجتماعی مراجعه کند. می‌گوید: بی‌اطلاعم. کسی راهنمایی‌مان نکرده. چون با میراث کار می‌کردیم. انتظار حمایت داشتیم. برایش توضیح می‌دهیم که یکی از طرح وزارت کار، تعاون و رفاه اجتماعی توسعه مشاغل خانگی است و برای توسعه هنر تسهیلاتی تعریف کرده‌اند. با ناامیدی می‌گوید: اداره کار هم برادر همان میراث است.

باز هم مُصرم که از کم کاری میراث یا هر نهاد مرتبط بگوید. می‌گوید: بی‌فایده است خانم جان. میراث یا هر کسی دیگر کاری برای ما نکرده است. یک روز می‌آیند عکس یادگاری می‌گیرند. در روزنامه چاپ می‌کنند. از من تعریف می‌کنند و دیگر خبری از آن‌ها نمی‌شود. من فقط مشتاقم هنرم را منتقل کنم. سپس ادامه می‌دهد: من ۸۰ مدل محصول را با نخ و سوزن و چند ابزار دیگر تولید می‌کنم. البته به نیت ۷۲ تن همه جا ۷۲ نوع عنوان می‌کنم و تنها انتظارم این است که حمایت شوم تا هنرم ماندگار شود. میراث مَستَنه نباید بمیرد.

چُرشو (چادرشب بزرگی) را نشان می‌دهد که نیمه کاره است. می‌گوید انتظار دارم و ‌امیدوارم که روزی همه هنرم را در معرض دید عموم قرار دهم. از انتقاد و گله‌های همسرش ناراحت است، می‌گوید: همسرم از عدم حمایت‌ها شاکی است.

 

گاهی با سرزنش‌های او و پسرم مواجه می‌شوم که به من می‌گویند: به کدام حمایت دل بسته‌ای؟ درباره تابلویی که بر سر در خانه نصب است اینگونه توضیح می‌دهد: این تابلو را نصب کرده‌اند و تنها یک تابلو است. رسمیتی ندارد. هر جا که در اثنای این پرسش و پاسخ‌ها ناامیدی بر کلامش چیره می‌شود یا از حکایت دویدن‌های بی‌ثمرش می‌گوید، خودم را سرزنش می‌کنم و عذاب وجدان بر وجودم مستولی می‌شود… آرزو می‌کنم فرجی شود و خواسته این بانوی هنرمند که برای احیای فرهنگ زادگاهش سنگ تمام گذاشته، محقق شود.

او هنرمند تمام عیار است. مدرس و مربی صبور رج‌های قالی و تور‌های شماره دوزی و عاری از هر توقع و چشمداشتی. کارآفرین گمنامی‌ست که هنرش را رایگان منتقل می‌کند. خواسته‌اش توجه و حمایت از هنر موروثی است.

او رویای توسعه هنر، راه‌اندازی کارگاه، استقرار نیرو‌ها، فضاسازی برای بازدید‌کننده‌ها و اشتغالزایی را در سر می‌پروراند. ده‌ها ‌ایده و طرح دارد. می‌خواهد اشتغال‌زایی کند و هنرش نفس بکشد.

گره کارش هم به دست مسئولان مستمع البته از نوع اهلش باز می‌شود. شنیده‌های تلخ را شنیدیم و حکایت شیرزنان سرزمین‌مان که زیر این گنبد کبود با سرانگشتان سوزن خورده‌شان با اشتیاق و ذوق و مناعت طبع دنبال احیای هنر نیاکانشان هستند را به رشته تحریر در آوردیم. اقیانوسی هم نیست که برخی از این حکایات تلخ را به آغوشش بسپاریم اما‌ای کاش این حماسه‌ها در قرن چهارم رخ می‌داد تا فردوسی حکایتش کند یا در عصر سعدی چرا که این منظومه‌ها را خواندنی‌تر می‌کرد.

وقت رفتن است. خانم پاکدامن چند اناری که در جعبه‌های گوشه حیاط ولو شده را تعارف‌مان می‌کند. دانه‌های نمایانش وسوسه‌انگیز است. درشتش را برای شات زدن آقای محقق در کوچه باغ شیب دار منتهی به خیابان اصلی گلچین می‌کنم. خانم پاکدامن بدرقه‌مان می‌کند. نگاهی به تابلوی خانه میاندازم و برای احیای دوباره شماره دوزی و نفس‌های به شماره افتاده‌ی میراث مَستَنِه، دعا می‌کنم…

خبرنگار – محدثه عباسی

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.